بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

هیجان قاصدکی

      توی خانه بهار مشغول آفتاب گرفتن بود، ناگهان از پنجره اتاقکمان قاصدکی وارد میشود، و با خود هیجانی به خانه ما می آورد که گویی عجیب ترین موجود دنیا پا به عرصه اتاقک کوچک خانه ما نهاده! جیغ هایی پر از هیجان همراه با خنده هایی سرشار از ترس آمیخته با شادابی صورتک دختر مرا فرا میگیرد و مادرش دست بهارش را در دست قاصدک می سپارد و به دلگرمی دست مادر، قاصدک را در دست میگیرد و این موجود ناشناخته را فوت میکند و او پرواز میکند و چندین باره این تجربه دلچسب برایش فراهم میشود فکر نمی کردم قاصدک اینقدر هیجان برانگیز باشد، آن هم هیجان قاصدکی از جنس بهار!!!!!   پ ن:  خداییش فکر میکنم هیجانی که توی بهار وجو...
13 ارديبهشت 1393

شبهای نوروزی ما 1

12 ساعت تا بجنورد طول کشید، بهار هم که مریض بود، همش خواب بود یا تب داشت. از گرگان به بعد بد جور جاده شلوغ شد و دو طرفه. حرکت ماشینها کند شده بود تا اینکه  بعد از جنگل یه استراحتگاه بر پا بود. خیلی از ماشینها اونجا توقف کردند، اما ما خیلی زود حرکت کردیم. این استراحتگاه باعث شد جاده کلی خلوت بشه. حدود ساعت 11:30 شب بود که رسیدیم، خسته و گیج و ویج بودیم. خلاصه فردا شب عید بود و بهار ما همچنان بیمار و من همش فکر میکردم تبش که تموم میشه دونه میریزه بیرون اما ایندفعه اینطوری نشد و بهار مو قع تحویل سال 93 همچنان بیمار بود. اما خیلی موقع تحویل سال حس و حال خوبی داشتم. اونجا چند روز اول عید همش بارون میومد و یکم دلگیر بود. روز سوم عید رفتیم ...
3 ارديبهشت 1393
1